-
پایااااااااااااااان
جمعه 12 خردادماه سال 1391 15:19
R 4 R دیگه تموم شد..... . و چقدر زود دیر شد. یا حق دیگه حتی حس آپ کردن هم براش نمونده آخه با چه دله خوشی آخه به چه امیدی به کدام پیام و پیغام دل خوش به تنه ها و کنایه آره شاید همین ها چه از خودش چه از بیرون
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 15:26
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این...
-
وصیت نامه
شنبه 6 خردادماه سال 1391 21:57
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد... مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی...
-
بی خبر یا با خبر تو نیامده بودی که من رفته باشم
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 10:43
بی خبر رفت و دگر از او نیامد نامه ای نه کلامی نه پیامی نه هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش ندیدمش به کوچه ای به بامی نه تا که غربت یار من در بر گرفت دل بهانه های خود از سر گرفت گرمی خورشید هم آخر گرفت کلبه ام خاموش شد آتشم افسرد غنچه های بوسه ام بر عکس او پژمرد باد یاد عاشقان را برد سالها رفتند و من دیگر ندیدم سروری نه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 21:34
نه به ردپای جامانده از تو می نگرم . و نه تلاشی برای بیرون آوردن تکه شیشه ی فرورفته در قلب زخمی ام می کنم . نه حتی یادگاری که شاید مرهمی باشد از خویش به جا گذارده ام تنها خیره مانده ام به جاده ای بی انتها تا بی نهایت ... ============================================ الان جوابی بر قلم ندارم خواهم گفت صدای گفته های قلبم...
-
عادت
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 21:32
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم ترسم اینه که رو تنت جای...
-
کاش آمده بودی
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 23:35
باز آمده بودم اما نه دیدم یادگاری از تو نه حرفی، نه پیامی حتی ندیدم یک کنایه از تو گفتم ای صنم، طاقتم را برده بی قراری نگاهی از تو گفت بیایی یا نیایی من دورم از تو
-
تو را دوست دارم
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 12:03
تو را دوست دارم بدون آن که علتش را بدانم. محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا . . .
-
فردا تو میایی
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 23:43
از خونه ی ما نا امیدی ها سفر کرده گویا دعاهای منه خسته اثر کرده من لحظه ها را می شمارم تا رسد فردا آن لحظه خوب در آغوشت کشیدن ها
-
کفشهایم کو؟
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 09:45
کفشهایم کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟ آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ مادرم در خواب است و منوچهر و پروانه و شاید همهی مردم شهر شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد و نسیمی خنک از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد بوی هجرت میآید بالش من پر آواز پر چلچلهها ست صبح خواهد شد و به این کاسهی آب آسمان هجرت...
-
سکوووت گاهی بلندترین فریاد است !
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 19:35
عشق رازی است مقدس رازی که برای عاشقان ناگفته می ماند و برای آنان که عاشق نیستند لطیفه ای است سرد و بی روح
-
گلی خوشبو رسید به دستم
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 10:14
روزگارم آبیست نه به اندازه ی آبی نگاهت ای دوست ! روزگارم سبزست نه به سر سبزی روزهای پر از خاطره و بارانی ! من نه آن شوق نگاهی که تو دادی به نگاهم دارم ... و نه گرمی دو دستی که فشارد جانم ... سفرت بخیر مسافر ! ================================= دیدن خط کلامت نیمه شب خواب ربود از سر من // خواندن بندبند کلامت دیده کرده...
-
بوی مریم
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 12:34
اینجایی که هستم هوا دود نداره،خوبه، کمی گرمه اما حس سرد دور از تو بودن رو جون نمی بخشه تازه دارم ساکن می شم، نمی دونم چرا دنبال گل فروشی گشتم اما هر چی دوروبر رو رفتم پیدا نشد اما هنوز بوی مریم ها نزدیکه نزدیک.... .
-
دریای آبی رنگ
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 12:13
از صلح می گویند یا از جنگ می خوانند؟ ! دیوانه ها آواز بی آهنگ می خوانند گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ می خوانند کنج قفس می میرم و این خلق بازرگان چون قصه ها مرگ مرا نیرنگ می دانند سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی نام مرا با اشک روی سنگ می خوانند این ماهی افتاده در تنگ...
-
دلتنگم
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 12:11
دلتنگم ... قرارمان فصل انگور ... شراب که شدم بیا ... تو جام بیاور ... من جان ...!
-
هنوز زنده ام
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 12:09
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرسـت خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرسـت چگونه شــرح دهم لحظــه لحظــــه خود را برای این همــــه نا باور خیـــــال پرســــت به شب نشینـــی خرچنگ های مـــــردابـی چگـــونه رقـص کند ماهی زلال پرســـــت رسیــده ها چه غـــریب نچیـــده می افتنــد به پای هـــرزه علف هــای باغ کال پرســت...
-
می نویسم تا بخوانی
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 00:52
سلام خوبی؟ خوشی؟ روزگارت آبی ست یا سبز ؟ می خواهم بنویسم تا بیایی و بخوانی