مشق عشق

یه روزی می آیی و می بینی که آخر جاده یه نفر تنها ایستاده و منتظرته

مشق عشق

یه روزی می آیی و می بینی که آخر جاده یه نفر تنها ایستاده و منتظرته

بی خبر یا با خبر تو نیامده بودی که من رفته باشم

بی خبر رفت و دگر از او نیامد نامه ای نه کلامی نه پیامی نه

هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش ندیدمش به کوچه ای به بامی نه

تا که غربت یار من در بر گرفت دل بهانه های خود از سر گرفت

گرمی خورشید هم آخر گرفت کلبه ام خاموش شد آتشم افسرد

غنچه های بوسه ام بر عکس او پژمرد باد یاد عاشقان را برد

سالها رفتند و من دیگر ندیدم سروری نه قراری نه بهاری نه

هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش از آن همه گذشته یادگاری نه

تا که غربت یار من در بر گرفت  دل بهانه های خود از سر گرفت

                   گرمی خورشید هم آخر گرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد